حقیقت آرامش بخش و آزار دهندست




شباهتهایی از این فیلم با کتاب بوف کور صادق هدایت به نظرم اومد گفتم بنویسم بدونید هر چند به این باور رسیدم
به قول نقش نویسنده در فیلم استاکر شما خوانندگان نمیخواید بفهمید و فقط نشخوار می کنید
شاید این توهین به حساب بیاد ولی حقیقت همون طور که سردر وبلاگ نوشتم آزار دهنده و آرامش بخشه
حرفم شبیه به قسمتی از ترانه ی سیاوش قمیشی که میگه : آینه ها اونجا نبودن تا ببینی که چه زشتی
یا بهرام رپر که میگه اینجا آینه ها تو رو به تو نشون نمیدن
یعنی همه به هم دروغ میگن چون شنیدنش شیرینه و به قول فروغ مردم دروغ شیرینو به حقیقت تلخ ترجیح میدن
خاویر باردم هم توی فیلم جایی برای پیرمردها نیست به صاحب فروشگاه حرفی شبیه به این رو میگه
دیالوگ فیلم جایی برای پرمردها نیست :
-----------------------------
خاویر باردم
تو همین خونه‌ی پشتی زندگی میکنی؟

صاحب فروشگاه
.بله

خاویر باردم
کل عمرتو اونجا زندگی کردی؟

صاحب فروشگاه
.در اصل اونجا مال پدرزنم بوده

خاویر باردم
.پس اینجا ازدواج کردی

صاحب فروشگاه
"ما سالیان سال تو شهر "تمپل
.تگزاس زندگی میکردیم
.اونجا یه خانواده تشکیل دادیم
."تو "تمپل
.حدود 4 ساله که اومدیم اینجا

خاویر باردم
.پس برای خونه ازدواج کردی

صاحب فروشگاه
.دوست داری اینطوری فکر کن

خاویر باردم
!علاقه‌ای ندارم جوری فکر بکنم
.حقیقت همینی هست که گفتم
-----------------------------
دیگه بسه بریم سر اصل مطلب
شباهت های فیلم مجارستانی کنترل محصول سال 2003 با بوف کور صادق هدایت اینطور به نظرم اومد که
سرتاسر نقاط دنیای بیرون نقش اصلی رو آزار می داد اون در تمام فیلم در حال فرار بود و خلاصی پیدا نمیکرد
مگر در انتهای فیلم که با مردن راه نجاتی از این دنیا براش پیدا شد مثل راوی بوف کور که فقط با مرگ میتونست احساس آرامش بکنه
جغد در هر دو یعنی فیلم و کتاب نقش نهس خودشو ایفا میکنه
هر دو راوی و نقش اصلی فیلم دختری را دوست دارند که در دنیای کنونی نمیتونند با اون باشند مگر با مرگ رسیدن اونا به هم محقق بشه
در هر دو مردم مشکل اصلی و دلیل آزار این دو یعنی راوی و نقش اصلی فیلم هستند
دیگه برام مهم نیست به نظر شما هم ممکنه اینطور باشه یا نه
به قول صادق می خواهد کسی کاغذ پاره های مرا بخواند ، می خواهد هفتاد سال سیاه هم نخواند


شباهت هایی بین دیالوگ های این فیلم و نوشته های صادق هدایت در بوف کور می بینم، شما هم دقت کنید شاید چیزی دستگیرتون شد
دیالوگ مربوط به فیلم استاکر محصول سال 1979 می باشد:

. زندگی توی قرون وسطا جالب بود

، هر خانه روح خودش رو داشت .
. هر کلیسایی خدای خودش رو داشت

، مردم جوان بودن
! ولی حالا یه بچه ی چهار ساله هم پیره
---------------------------------------------------------------------
دیالوگ بالا مربوط به ابتدای فیلمه و دیالوگ پایین مربوط به اواخرشه
نظر شخصیه من اینه که نشخوار مردم در بیان نویسنده فیلم
شبیه به بلعیدن نوشته های صادق هدایت توسط جغد می باشد
---------------------------------------------------------------------
یه تجربه ی دیگه

. تجربه ، واقعیت
. بالاترین نمونه ی حقیقت

چیزی به اسم واقعیت وجود نداره .
. به خصوص در اینجا

. اینها همش ساخته ی ابلهانه ی یه نفره .

. شما اینطور فکر نمی کنید ؟ .

. ولی شما ، بدون شک ، باید بفهمید ساخته ی کیه .

. و دلیلش چی بوده .

. اما آگاهی شما به چه دردی می خوره ؟ .

کی قراره از این موضوع احساس .
غذاب وجدان داشته باشه ؟ من ؟

! من که اصلا وجدان ندارم
! من فقط اعصاب دارم

، یه عوضی ازم انتقاد می کنه .
. من جریحه دار میشم

، یکی دیگه من رو بالا می بره .
. و دوباره جریحه دار میشم

، من با تمام دل و جانم کار می کنم .
! و اونها دل و جانم رو با هم نشخوار می کنن

، روحم رو از پلیدی پاک می کنم .
! و اونها دوباره نشخوارش می کن

. اونها همشون یه مشت بی سوادن .

. بدون هیچ احساساتی .

، و گله گله دور خودشون می چرخن .
. رومه نگارها

ویراستار ها ، منتقدها .
. با عریضه های دور و درازشون

: و همه یه درخواست دارن .
! بیشتر ، بیشتر

، من چه جور نویسنده ای هستم .
. وقتی که از نوشتن متنفرم ؟

وقتی که برام یه شکنجه ی دائمیه ؟ .
. وقتی یه کار دردناک و ننگینه ؟

وقتی مثل پاشیدن نمک روی یه زخم کهنه ست ؟ .

قبلا فکر می کردم ، ممکنه کسی به خاطر .
. کتاب های من بهتر بشه

. ولی نه ، هیچکس به من احتیاجی نداره .

دو روز بعد از اینکه من مردم ، میرن .
. و دل و روده ی یه نفر دیگه رو نشخوار می کنن

، من می خواستم تغییرشون بدم .
. اما این اونها هستن که من رو تغییر دادن

. من رو مثل تصورات خودشون کردن .

. قبلا" آینده ادامه ی زمان حال بود "

. که با تمام تغییرات ، چشم اندازش در افق پیدا بود .

" ! اما حالا ، آینده و حال همش یکیه .

. اونها آمادگی فهمیدن این رو دارن ؟

! اونها نمی خوان چیزی رو بفهمن .
! اونها فقط می خوان نشخوار کنن



دیالوگ بسیار زیبا از فیلم آشوب (هرج و مرج)


01:50:26,275 --> 01:50:30,654
گفتگوی تلفنی اول:
پسرک اولی:
.از وقتی پدرم مُرده، لبخند نزدم
مجری:
،این گزارش بی‌عدالتی علیه کودکان

.عمیقاً روی بیننده‌هامون تاثیر گذاشته

.اگه خواستین درباره‌ی برنامه‌ای که دیدید نظر بدید

.با شماره‌ی 09658856 تماس بگیرید

گفتگوی دوم تلفنی
پسرک دومی:
یه بزرگ‌تر کنارت هست؟

یه مامور هست

یه مامور؟

از کجا زنگ میزنی؟

از زندان

از زندان؟

کدوم زندان؟

.زندان کودکان رومیه»

چرا زنگ زدی؟ چه کمکی از دستمون برمیاد؟

میخوام از پدرمادرم شکایت کنم

زین، تو روی آنتن زنده‌ای. چی دوست داری بگی؟

میخوام بزرگا به حرفام گوش بدن

میخوام بزرگایی که نمی‌تونن
بچه بزرگ کنن، بچه نیارن

من چی دیدم تو عمرم؟

خشونت، توهین یا کتک خوردن

کتک خوردن با زنجیر و لوله و کمربند

مهربون‌ترین کلمه‌ای که شنیدم این بود
!"که "برو بیرون مادر به خطا

"برو گمشو آشغال"

زندگی مثل یه کُپه گوه می‌مونه

ارزشش از کفش پاره منم کمتره

اینجا دارم تو جهنم زندگی میکنم

دارم مثل گوشت در حال فاسد شدن، نابود میشم

زندگی خیلی آشغاله

،فکر می‌کردم آدمای خوبی میشیم

همه دوستمون داشته میشن

ولی خدا اینو برامون نمیخواد

خدا دوست داره ما نوکر بقیه باشیم


در سکانس دیگه ای در دادگاه رو به مادر میکنه و میگه:
اون بچه‌ای که تو شکمته هم میشه یکی مثل من


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ronastarhepi مطالب اینترنتی فروشگاه اینترنتی قرمز music moher healthierlife سرزمین تینا سایت خبری آبیدر روانشناسی دین